دنیای من!!

شیر و میش

دنیای من!!

شیر و میش

خیلی جالبه که حس خوبی نسبت به خودت داشته باشی ولی موقعی که وقتش میرسه که از اون حس خوبت نسبت به خودت استفاده کنی شدیدا کم بیاری و اینجاش دردناک میشه که میفهمی نه بابا!!از اولش الکی به خودت خوش احساس(!) بودی!! 

مسئولیت پذیری کار خیلی سختیه! مخصوصا اگه نسبت به خودت مسئولیت داشته باشی! قبلنا اینقد برام سخت و عذاب آور نبود که به خودم دستور بدم و از خودم دستور بگیرم! ولی الان میبینم روز به روز سخت تر به قوانینی که خودم برا خودم میذارم عمل میکنم! شنیده بودم ملت تو پیری دیگه  غیر قابل انعطاف میشن! من الان تو این دوره ی نوزادیم به حرف خودم منعطف نیستم! جذابه!!!

آرزو های خیلی بزرگی دارم که مطمئنم قابلیت رسیدن بهشون رو دارم. خودم مطمئن نکردم خودمو. افراد موثقی که اصلا من براشون مهم نیستم و رودربایستی و ازین جور چرت و پرت ها باهام ندارن مطمئنم کردن. اما به خاطر همین قضیه ی خود فرمان ناپذیری (!!!) ای که جدیدا برام پیش اومده میبینم با این که قابل رسیدن به آرزوم هستم اما نخواهم رسید بهش! چرا؟؟ چون یادم رفته که چطوری به خودم دستور بدم و عمل کنم!!

همین!

پ.ن: به این فک کن. نظرت چیه؟ میتونه ؟؟:
دنیای واقعی دنیاییه که تمام داستانای دیو و پری و رویاهارو تو دلش نگه داشته. پس این دنیایی که توش اینهمه خیال و قصه و افسانه ساخته شده نمیتونه همچنان، آنچنان واقعی به نظر برسه! میتونه؟؟

پ.ن: از طیل تو خالی بودن میترسم. خیلی میترسم...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۴۶
MelAmi

همه چی یه رنگه. حتی اگه رنگشون فرق داشته باشه! عمقشو ببینی همه چیز یه چیزه! 
هرچیزی عین اون یکیه. هیچ فرقی نیست!! نج! ته ته تهش اتم و الکترون و پروتون و نوترون نیست! 
آخر همه چیز اول همونه! همونیه که ازش بوجود اومده. انرژیه که تک تک ذرات رو بوجود آورده. همه چی فقط انرژیه! 
انرژی هرشکلی میتونه باشه. پس همه چی هم میتونه وجود داشته باشه.
 چون انرژی که هرجوری میتونه باشه همه چیزو بوجود آورده! 

نمیدونم اینا رو الان برا چی دارم مینویسم. اصلا نمیخواستم یه همچین چرت و پرتایی رو بنویسم. دقت کنین چرت و پرت ! نه چرند و پرند!! 
اصلا من باز کردم این صفحه رو که بیام بنویسم میخونم وبلاگتونو. میخونم وبلاگشونو. جراتشم دارم که کلیک کنم رو ارسال کامنت! جراتشو دارم بنویسم تو کامنت باکس. اما..!جرات کلیک کردن رو اون ارسال لعنتی رو ندارم!! نمیدونم چرا... تنها پل ارتباطم با سه سال پیش چهار سال پیش همون یه کلیک آخره. که هیچوقت نشد! میترسم!
من هنوز وبلاگای قدیمیم رو نخوندم! میترسم.
هنوز حتی فیلمی رو که ازم گرفتن وقتی رفتم جایزه نفر دوم شدنمو تو مسابقه داستان نویسی کشوری رو بگیرم، ندیدم! کم چیزی نیست..میترسم خودمو ببینم که چجوری حرف میزدم! چجوری دست و پامو گم کرده بودم! حتی هنوز اون خاطره رو تو ذهنم بر عکس بقیه ی خاطراتم مرور نکردم! میترسم.
حتی یکبار هم فکر نمیکنم به این که نتیجه ی همه ی سهل انگاری هامو کمتر از 5 ماه دیگه میبینم و معلوم نیست که آدم بشم برا سال دیگش و اینطوری میشه که کل زندگیمو نابود کردم! میترسم!! میترسم ازینکه باور کنم زندگی یه چیز جداست از هری پاتر! توایلایت! درن شان! میترسم باور کنم که زندگی واقعیه! خیلی ترسناکه.حق دارم!
حق میدم به هرکی که قبلا بهم میگفت اینقدر خودمو غرق این داستانا نکنم! شاید اون داستانا برا همه اینطور که برا من ویرانگر بود ، ویرانگر نیوده باشه! ولی حداقل منو خیلی دور کرد از اصل ماجرا!!

....................
مادر عزیزم! چیزی نگو بهم. چپ چپ نگام نکن. دعوام نکن. حرفای نکته داری که اصطلاحا تیکه نام دارن (!) بهم نزن! چیزایی بود که باید مینوشتم و نمیتونستم ننویسم. خدایم را سپاس میگویم که دفتری دارم به نام چرند و پرند! اما حیف که نوشتن تو اون کافی نیست! :دی
....................

میترسم!! میترسم که باور کنم هیچوقت درست فکر نمیکردم و ترسو ترین آدم روی زمینم! میترسم ازینکه دستمو بذارم رو دیوار و دیوار رو حس کنم! میترسم واقعیت رو ببینم!! 

پ.ن: دلم برا دوستام تنگ شده!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۴۶
MelAmi

هیچ حسی بدتر از این نیست که خودتو گناهنکار بدونی در حالیکه نمیتونی به کسی بگی...
این حس که فکر کنی یه کار خیلی بد کردی . یه کاری که مجبوری مخفیش کنی پیش خودت . نمیتونی به کسی بگی. درحالی که اگه هم بگی شاید اصلا کاری که به نظر تو گناه بزرگی بود در نظر اون یه اشتباه خیلی ساده و قابل گذشت باشه !! ولی تو نمیگی و نمیگی و نمیگی تا جایی که حس میکنی بدترین آدم روی کره ی زمینی. تا جایی که حس میکنی گناهکارترینی و لایق هیچ چی نیستی جز بدبختی! 
البته مخفی کاری خودش ناخواسته عذاب وجدان وحشتناکی رو دنبالش میاره . عذاب وجدانی که تک تک ثانیه های زندگی رو به گند ترین لحظات عمر تبدیل میکنه !!

بدترین حسیه که به نظرم یه آدم میتونه داشته باشه! اصلا تحملش رو ندارم که با این حس زندگی کنم! واسه همین کوچیک ترین چیزیو که حس میکنم باید قایمش کنم و اگه قایم کنم عذابم میده داد میزنم! نه پیش همه! 
باید بگم تا احساس گناهکار بودن نکنم. خیلی وحشتناکه که آدم بده باشی!
کلا به نظرم عادت خوبی نیس خودمو لو دادن. اصلا عادت خوبی نیست که از ترس اینکه کارم اشتباه بوده باشه بیام و بدو بدو بگم و خودمو لو بدم. ولی خب اون حس بد پنهون کاری رو چیکار میشه کرد!؟؟؟

یه عالمه ازین حسای متضاد هستن که آدمو خسته میکنن. تضاد چیز قشنگیه. باعث دیده شدن فرقا میشیه. ولی فقط وقتی قشنگه که قاطی  حست نشه. وقتی که اونطوری شد زندگیت به قدری سخت و عذاب آور میشه که نمیتونی یه ثانیه اش رو بدون ناراحتی بگذرونی . بدون این حس که میخوای گریه کنی اونم بدون هیچ دلیلی !!! ]


پ.ن : الان که فکر میکنم میبینم نوستالژی هم خیلی حس بدیه! وقتی به نوشته ها یا آهنگا و عکسا یا کلا به هرچیزی نگاه میکنی که تو رو یاد یه خاطره یا خاطره های یه روز یا یه دوره ی ملس گذشته میندازه یه حس نوستالژی تلخی میگیری. نمیخوای برگردی به اون دوره یا روز. نمیدونی میخوای چیکار کنی با این حس. فقط میشینی و فکر میکنی. نه فکر هم نمیشه کرد. تو یه حالت بهت و شوک میمونی. دلت میگیره! هیچ کاری نمیتونی و نمیخوای بکنی! انگار که چه میدونم نمیخوای این حس نوستالژی رو از دست بدی ! اینم یه تضاد دیگه!!

پ.ن : از پرفسور اسنیپ متنفر بودم! بعد ازش بدم اومد.. بعد بی حس شدم .. الانم دلم براش میسوزه! خیلی!! 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۴۵
MelAmi

Can't imagine a day without my mobile! Couldn't be just a normal day but of course wouldn't be the worst day of my life! not worse than today..!
And today was awful with this headache , with this feeling of being so empty so numb..no no not numb but numb with so much more emotion than the water falling from the waterfall with all of it's energy and it's pain. but the pain of something that still is  unknown to me.
 ridiculous right!??

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۴۵
MelAmi

به خدا این کلاه شاپویی گنده و زشتی که به اسم فرهنگ دارن سرت میذارن حتی اسمشم فرهنگ نیست . به خدا این حرفا که میزنی و تو وبلاگتو پر کردی و نوشتی رو کاغذ و جسبوندی به در و دیوار اتاق و کمدت روشن فکری نیست . به جون خودم الکی تیپ آدمای افسرده و ناراحتو گرفتی به خودت کلاس نیست . باور کن اینی که داره باهات گرم میگیره و مختو با خزعبلاتش پر میکنه آدم نیست . 
ای کاش میدیدمت . ای کاش شماره ی جدیدتو داشتم . ای کاش اصلا از همون اول بهت نمیگفتم دنیای مجازی جای قشنگیه . 
تو که نامردی میکنی و میای و با خصوصیت آدمو میچزونی و یه ردپای کوچولو از خودت نمیذاری که باهات حرف بزنم ، حداقل دیگه دور شو نبینمت به خودم فحش دنیا رو ندم . یا اینکه بهم زنگ بزن شمارتو داشته باشم . به خدا این رسمش نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۴۵
MelAmi

تحقیقات نشون داده که اونایی که زیاد فکر میکنن توهم زیادی هم میزنه به سرشون و اونایی هم که توهم زیادی میزنه به سرشون ، زیاد فکر میکنن !!
نپرسید که کدوم تحقیقات نشون داده اینو که مجبورم بگم تحقیقات و مطالعات خودم رو خودم!!


به این نتیجه رسیدم آدم بالداری هستم که تو توهمات فانتزی نه چندان شیرین و یه جورایی ملسم گم شدم !

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ بهمن ۹۱ ، ۱۲:۴۴
MelAmi

یلدای همتون مبارک .. قدر ثانیه هاتونو بدونید و بدونم !! و یک نصیحت نوه گانه به همه ی پدربزرگ و مادربزرگ های خواننده ی وبلاگم ( که کمم نیستن البته !! (زهکی !!)): ثانیه هایی که داریم ارزشش خیلی بیشتر از این چهارتا سریال مزخرف تلوزیونه ! حداقل برین سریال خارجکی ببینین بهتر از این ایرانیاس!!

به هرحال ! یلدا رو برا اولین بار به خودم تبریک میگم !! چون تازه درک کردم که کنکوری ام و زمان یعنی چی ! تازه فهمیدم که اینهمه ملت حنجره اشون رو پاره میکنن میگن تایم ایز اور و وقت تمومه و اینا یعنی چی ..! تازه درک میکنم که امروز که خودمو تو آینه نگاه میکنم چقدر پیر تر از دیروز شدم ..!!!


پ.ن:زمان چیز آمفوتریه !! نه خوبه نه بد !!
پ.ن : دلم شدیدا قاراشمیشه ! نمیدونم چیه !! انگار سوار ازین سرسره آبیای گنده مددی شدی ! یا ترن ! خیلی بده ! بده این حس نه وقتی که واقعا سوارشون نشدی !!! :دی

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۵
MelAmi

بلد شدم که وقتی میخوام به یکی شمارمو بدم بلند بلند داد نزنم شماره رو و خودم  یه جا بنویسم براش تا یه مسترق* سمع بدبختی رو که اونورتربی گناه و پاک تر از برگ گل محمدی نشسته، بیچاره نکنم !!


 و اینم بلد شدم که گرد روبی فلاسک چایی والد محترم و آرزو کردن یه ماشین زمانی ، تایم ماشینی چیزی ، کار بس مزخرف و بیکارمآبانه ایه ! باید برم و دنبال قوری واقعی هه بگردم ! 


*مسترق همون اسم مفعولی استراق از باب استفعال! کجاس آقای فرجی ببینه انقده عربی بلدم !!


۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۴
MelAmi

این پست اسم نداره! چون حرفی نداره !

شده بیخیال بشی ؟ بیخیال بیخیال ؟؟ این که کی چی میگه یا این که خودت چی میخوای و خواستن که نخوای ؟ شده بیخیال بشی که آخرش بگی بابا به جهنم هرچه بادا باد ؟ بذار هرکاری میکنن بکنن ؟
بدترین نوع بیخیالیه . چون آخرش بیخیال خودت میشی  حتی به جایی میرسه که بیخیال متاسف شدن برا خودت میشی..
-و آن روزی میرسد که خدا را که سهل است ، بنده ی زیبای خدا را ، خود را ، به خرابه خانه ی فراموشی میسپاری!

تموم کردم ..
برام فاتحه بفرستین !!

پ.ن :آب داره همیطوری چیک چیک میریزه تو ظرف شویی . تنبلیم میاد بلند شم برم سفت کنم شیرو . دارم فکر میکنم که سدیه این تنبلی براخودش در برابر پتروس فداکار شدن ..!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۴
MelAmi

حالی محرم است بیا در پناه عشق

یا سجده کن به کرب و بلا قبله گاه عشق

گفتند العطش همه طفلان و باز هم

آتش زدند اهل جفا خیمه گاه عشق

عهدی دوباره بست و نمازی دگر گزارد

با خون وضو گرفت در آن عرصه شاه عشق

صد چاک پیکرش که به میدان رزم بود

آن گونه گشته بود که باشد گواه عشق

خورشید روی نیزه به میدان کربلا

بس آیه خواند و گفت که این است راه عشق

زینب که خون به پایه محمل فرو چکاند

هرگز گنه نداشت به غیر از گناه عشق

شب را شکسته و شب صفتان را به بند بست

زینب به آه عشق و حسین از نگاه عشق

مستیم ما امیر ! ز جام خیال دوست

با نغمه ها و زمزمه ی گاه گاه عشق

                       امیر عاملی - از کتاب : عشق ، عطش ، انتظار

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۴
MelAmi