دنیای من!!

شیر و میش

دنیای من!!

شیر و میش

سالم نود شد و دوباره برگشتیم که از اول شروع کنیم یک دو سه شمردنو . من فقط بدونم کی برای اولین بار شمردن سالا رو اختراع کرد ! جفت پا هه رو میرم تو شیکمبه ی گنده اش ! بابا دلش خوشه ها ! اینهمه بشمریم بشمریم بشمریم که آخرش دوباره از اول بشمریم !؟؟؟ چه کاریه خب !
الان این نودم که تموم بشه بریم تو صد دوباره همون آشو همون کاسه ! یک دو سه چهار الی ... !
کسل کننده میشن سالا یه جورایی ... ولی الان که فکر میکنم میبینم که جفت پا تو شکمش ( همون مخترعه!) زیادیه یه کم ! خب چه کار دیگه ای میشه کرد جز تکرار !؟؟ بعضی وقتا تکرار لازمه .

بعضی وقتا تکرار دیگه یه مفهوم ضروریه نه یه مفهموم آزار دهنده . بعضی وقتا هم هس که این مفهوم هم ضروریه هم آزار دهنده !
مثلا وقتی من بیام صرف فعل اجوف ناقص مثال رو روزی ده بار تکرار کنم هم ضروریه و آزاردهنده ولی وقتی تناوب مراحل اسپوروفیتی و گامتوفیتی یه خزه رو مثلا صد بار تکرار کنم در روز نه تنها ضروریه و آزار دهنده نیس که کلی هم شیرین و دلچسبه .
اما ... بعضی وقتا این تکرار ضروری نیست و خدا نکنه که آزار دهنده هم نباشه ... روزگارت به باد فنا سپرده میشه که هیچ خاک عالم بر سرت که میشه هیچ هیچی نمیشی ! با اون جلبک چسبیده به سنگ هم هیچ فرقی نمیکنی !
خدا نکنه که این صورتو تجربه کنه کسی ! تجربه کردم که میگما ... !!! :-" شوخی تو کارم نیس !

خلاصه که آره ... همین دیگه !

و اما ... کنکور !!!
اندر فواید بچه کنکوری بودن رو میخواستم بگم !

الهی ... تا وقتی که دوم سوم ابتدایی بودم وقتی پای تلوزیون میشستم تماشای تبلیغات بازرگانی برام یه تفریح بود به نوعی ! وقتی میرسید به تبلیغ این کانون فرهنگی آموزش یادمه من چشام گرد گرد میشد جذب تبلیغه میشدم ! یادمه میگفت : چی چی چیجی نمیدونم چی و اینا بعد اول متوسطه ! دوم متوسطه ! سوم متوسطه !
بعد هی ولوم صدای زنه بالا میرفت و هرجی بالاتر میرفت ولومه قلب من تند تر میزد ! خیلی هیجان انگیز بود برام ! خلاصه مقطع متوسطه برام یه چیز خیلی گنده بود و دبیرستانی بودن یه امر محال و غیر ممکن !
با خودم میگفتم یعنی یه روزی میرسه که برا منم ازین کانونا تبلیغ کنن !؟؟؟ بعدش به خودم جواب میدم اوووووه کو تا من دبستان رو تموم کنم ! اصلا تا من بیام و اونقدی بشم امام زمان ظهور کرده و شهید شده و قیامت شده و بهشتی جهنمیا هم جدا شدن هزار سالم گذشته تازه !
اصلا فکر نمیکردم اینقدر زود .. عین چشم به هم زدن بود به جان خودم .
دیروز رفتم جلوی آینه وایسادم :
به من میگن بچه کنکوری . سال دیگه سرنوشت ساز ترین امتحان دنیاییم رو باید بدم . و من اصلا هیچی رو درک نکردم هنوز! هنوز من نمیدونم کاغذ چه مزه ای رو میده ! هنوز نمیدونم نوک تیز مداد ممکنه اتفاقی فرو بره کنار بینیت و نوکش همونجا بمونه و تا چند سال بعد ردش نره و یه نقطه ی سیاه خیلی ریز رو درست کنه !

دست کشیدم به جای مداد . مزه ی کاغذی رو که وقتی اول ابندایی بودم برا تنبیه خانم سیگاریه بدجنس مجبورمون میکرد بخوریم و یادم آوردم .. ! اه ! راست میگن همه ی اینا ! من بچه کنکوری ام ها !!!
کوچیک تر که بودم فکر میکردم یه بچه کنکوری چطوری میتونه باشه !؟ سه تا شاخ داره یا نه تا !؟ دماغش اندازه ی پینوکیوس یا مثل مریخیا جای دماغش خالیه !؟؟ شبیه ادیسون یه عینک همقد قد خدابیامرز بابابزرگش داره !؟؟؟
ولی وقتی خودم رو دیدم تو آینه هیچ چیز شگفت انگیزی ندیدم ! همه چیز شبیه همون کوچیکیام بود ! هنوزم همون نینی کوچولو با چشای ورقلمبیده اش بهم زل زده بود . با این فرق که اینقدر خیره سری کرده بود و عینک نزده بود زیر چشمش یه گودی عمیق افتاده بود . ولی در کل همون بود !
همون و بس !
برگشتم کنار بخاری جای همیشگی ام ! کتاب شیمیم باز بود و بقیه ی مسئله ای رو نصفه ولش کرده بودم رو حل کردم و بعد هم یکی دیگه و بعد یکی دیگه و بعد یکی ... !!!

اما همچی بدم نیست بچه کنکوری باشی ها خیلی هم خوبه ! مثلا :

- وقتی ننه ددت میخوان برن مهمونی تو رو مجبور نمیکنن باهاشون بری .
- یا وقتی تو مدرسه ای لازم نیس زنگای تفریح بشینی پای حرفای خاله زنکی و عمو فوتبالیه بچه ها ! راحت به بهونه ی درس پشت کتابت قایم میشی .
- وقتی کسی میاد خونه اتون که ازش خوشت نمیاد دیگه نمیخواد بیای عین بت بشینی جلوش !راحت میری تو اتاق درستو میخونی و خلاص !
- اصلا همون جمله ی بچه ام کنکوریه که با هزارجور افاده از دهن والده مهربونت بیرون میریزه کلی کلاس داره براش ! اینطوری به والده ات هم خدمت بزرگی کردی !!
- ده کیلویی که توی یه هفته زیاد میکنی همونقدر ارزش داره که تو یه هفته کمش کنی ! تو هر دو صورت میگن نگاش کن که چقدر فشار میاد موقع درس خوندن بهش !
- کلا بچه کنکوری بودن خوبه ! درس میخونی یه ذره حساب دنیا میاد دستت ! اگه به زور کنکور نبود که الان هممون بی سواد مونده بودیم ! نه !؟؟ :D

همین دیگه واقعا ! پس همگی کنکوری باشین درس بخونید درس بدید که تنها با درسه که تکراری شدن نه آزاردهنده اس نه غیر ضروری ( البته به شرطی که درس مورد علاقه ات رو بخونی !) .

و به عنوان حسن ختام : مردنی را نباید کشت به جان خودم !

http://up.iranblog.com/images/937bbmqzw5lfnrpmk4.png

پ.ن : منو ! چقدر جوگیر شدم !!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۹
MelAmi

و اما بالاخره از دهه ی هشتاد مزخرف گند مزخرف گند مزخرف گند ... الی آخر (!) در اومدیم ! نه این که کلا گند باشه ها ! این سالای آخرش به گندیت پیوست ! سالای خوبی نبودن . اصلا !!آدم وقتی تو شهر خودش نباشه تو خونه ی خودشم غریبگی میکنه ..
خوشحالم ازینکه یه دهه ی جدید داره شروع میشه . یه حس خوبی نسبت بهش دارم . یه حسی که بهم میگه قراره فرق بکنه این دفعه همه چیز ! امید است که به هرحال این حسه راست گو از آب دربیاد !


از یه طرف من کلا از تبریک سال نو متنفرم ! هیچوقت هم نمیفهمم چه دلیلی داره که همه تولدشون یا این سال نو رو جشن میگیرن ! درسته میگن خب بهار جدیده .. شروع تازست و ازین حرفا . ولی چرا این ورشو نمیبینید که بابا چقدر شروع تازه !؟ چقدر بهار جدید ؟ هرچقدر این بهارای تکراری و پشت سر هم بیشتر بگذره بیشتر به خزانت نزدیک تر میشی ! تازه خزانت فقط یک باره ! یک بار ! نه این که از مرگ بترسم ! اصلا ! ( دروغ میگم ! به هرحال هرکی میترسه اندازه ی خودش !) ازین ناراحتم که وقتی ما سال نو رو جشن میگیریم یادمون میره سال پیشمون چطوری گذشت . اگه خالی از هرکاری سال گذشتمون تموم شده باشه و یک سال از عمرمون تلف شده باشه نمیفهمیم ! جشنی که میگیریم برای سال جدید نمیذاره بفهمیم !
ولی چی میشد اگه قبل ازینکه جشنمونو بگیریم و حال و صفارو به حد نهایت برسونیم یاد سال گذشته بیفتیم !؟ اول تسلیت بگیم گذشتن یه سال از عمرمونو مخصوصا اگه الکی گذشته باشه ! بعدش وقتی خوب متنبه شدیم و تصمیم گرفتیم ، تبریک بگیم سال نورو ! هیچ اتفاق شادی بدون اتفاق بدی رخ نمیده ! کلا اگه بدی نبود خوبی هم نبود ! این یه اصله !

پس به تاریخ پیوستن سال 89 رو به همه ی هموطنان عزیز دوستان گرامی و غیرگرامی تسلیت میگم!
عوضش سال نو و بهار جدید رو به همتون تبریک میگم و امیدوارم سال نوی شاد و سرشار از موفقیت داشته باشین و بهتر از سال مرحوم گذشته باشه برا همتون !
شاد باشید و خوشحال !



پ.ن : عاشق تعطیلات عیدم ! نه به خطر تعطیلات ! نه به خاطر عید ! به خاطر این که بعد یه سال بالاخره قراره خاله هامو ، دختر خاله امو و پسرخاله هامو ببینم ! بهترین و شادترین لحظات زندگیم تو همین تعطیلات سال نو بوده و خواهد بود ! این بارهم یکی از بهترین بهترین هاش رو قراره تجربه کنم ! آخ جون !

http://www.usask.ca/groups/persian/Events%20Posters/norooz.jpg


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۹
MelAmi

آدمای تو دنیا دو دسته ان : 1- آدمای مسخره
                                        2- آدمایی که سعی میکنن مسخره نباشن
                                        ولی همیشه با شکست مواجه میشن!
                                   (اصولا  این دسته از آدما از دسته ی اول مسخره ترن ! )

میگی نه ؟! یه ذره دقت کن به اطرافت و آدماش . میفهمی . خود من ! مسخره ترینشونم که فکر میکنم مسخره نیستم !

الان وقتش نیست ولی حالا تو فکر یه پست بلند بالا در راستای مسخرگی هستم !

                  باشد که همگی مسخره باشیم !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۹
MelAmi

همونجا درست کنار ظرفشویی وایساده بود که این حس بهش دست داد . دلش به هم می پیچید . یه هیجان خاص داشت انگار قراره سخت ترین اتفاق زندگیش بیفته . و شاید هم بهترین اتفاق . چون گه اتفاق میافتاد چیزی که یه هفته ای تو دلش سنگینی میکرد خالی میشد . فکر کرد که دیگه مقاومت کافیه . به خودش گفت باید تسلیم بشه و اجازه بده هراونچه که میخواد از دلش خالی بشه . سرشو برگردوند . دستش رو گذاشت رو دلشو نیشش از هیجان تا بنا گوش باز شد . البته که ارادی نبود این حرکتش . یه لحظه انگار یه دست نامرئی همه ی دل و روده اش رو ازدهنش کشید بیرون و بعد یه صدای بلند ...

لبخندی زد و به پیروزیش فکر کرد ! معده اش بالاخره خالی شد ! اون لحظه احساس سبک ترین پرنده ی جهان رو داشت !

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۸
MelAmi

الماسو میبینی چقدر قشنگه ؟ میبینیش نورو چجوری تو خودش زندونی میکنه و دل همه رو میدزده ؟ میبینی مردم چطوری خودشونو تیکه تیکه میکنن تا یه تیکه الماس حالا هرجوری داشته باشن ؟!؟؟!؟
تا حالا دقت کردی با چی رو برگه مینویسی ؟ دقت کردی نوک مدادت چقدر نرمه و تابع حرفای توئه ؟ دقت کردی اگه مدادت نبود چیکار میکردی ؟ چطوری دلتو خالی میکردی رو یه تیکه کاغذ ؟ چطوری علمتو روزبه روز افزایش میدادی ؟
اصلا دقت کردی اگه مداد نداشتی زندگی برات سخت ترین کار ممکن میشد ؟
نوک اون مداده که الماسو درست میکنه . اون الماسی که قیمتش میلیونیه یه زمانی جنسش همون جنس نک مدادت بوده .
اما تو حاضری زحمتی رو که برا به دست آوردن یه تیکه الماس میکشی برا داشتن یه گونی مداد بکشی ؟
عمرا !!


حرف من اینه ! چرا آخه ؟ به خدا یه تیکه مداد به ده تا گونی الماس می ارزه . باید الماس داد مداد گرفت . چرا ارزش مغز و هوش و درک آدما اینقدر پایینه ؟


http://www.eikongraphia.com/wordpress/wp-content/Pencil%20on%20pad%20of%20paper.jpg

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۷
MelAmi

عجب است این زندگانی!!!

خیلی عجیبه ها ! واقعا عجیبه ! نظر خودت مهم نیس اونوقت نطر مردم توی زندگیت و تصمیم گیری هات حرف اولو میزنه ! البته تقصیر کسی نیس ! فقط خودت ! تو یکی هم نیستی ! همه اینطوری ان !
حتی اونیکه دست میذاره رو قرآنو واست قسم و آیه میاره که آره من حرف فقط حرف خودمه و حرف کس دیگه ای برام پشیزی ارزش نداره دروغ میگه مثل پینوکیو ! چون که اونم ته دلش رفتار خودشو زیرنظر داره و فکر میکنه که اگه اینو بگه یا اینو بپوشه یا این کارو بکنه کلا ، مردم چی میگن !
که البته این یه اصل خیلی مرموز و پنهون بر همگان نیست و برعکس ! اگه اینطوری نبود که ملت دیگه جور دیگه ای میرفتن خیابون ! جور دیگه ای حرف میزدن و جور دیگه ای غذا میخوردن ! اونوقت بود که فریاد و فغان استغفرالله استغفرالله یا به قول آقایی از سقف برو بالا از هر سری سودا میشد !

بگذریم از همه ی اینا که این همه صغری کبری پیچیدم تا بگم هرچی گشتم یه قالب درست حسابی نتونستم پیدا کنم ! یا سیاه سیاه بود ترسیدم انتخاب کنم ملت فکر کنن سیاهم و دپسرده و گناهکار و الی آخر ! یا صورتی صورتی با کلی طرح قلب و لاو و عشق یه عالمه زندگی زیباست درکل ،  که اونم از ترس از انحراف مردم محترم (و نه انحراف خودم ) برنداشتم ! و یه دسته دیگه از قالب هم که سبز سبز سبز سبز بود و ایندفعه ترسیدم بیام و انتخاب کنم و زندونی سیاسی بشم ! و نهایتا نتیجه این شد که این قالب نه چندان زشت و نه خیلی زیبا رو انتخاب کنم برای دومین وبلاگی که تصمیم دارم الکی پرتش نکنم یه گوشه !!

یادش به خیر خالی قدیمی خودم که اصلا هم خالی نبود ! هنوزم باور نمیکنم چطوری دلم اومد پاکش کنم !! سه سال از زندگیم توش بودا الکی نبود که !!

به هر حال ! بیخیال!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۷
MelAmi