از مزیت های خوابگاه اینه که کلی ترم بالایی هم رشتت رو میبینی میشناسی بعد اونا هی جزوه هاشونو به خوردت میدن!
بعد تو هی به خودت میگی ببین ببین! فوز دل ارومیه ای ها الان اینهمه منبع موثقی که من دارم اونا ندارن! بعد دیگه دلت کمتر آتیش میگیره! :D
از مزیت های خوابگاه اینه که کلی ترم بالایی هم رشتت رو میبینی میشناسی بعد اونا هی جزوه هاشونو به خوردت میدن!
بعد تو هی به خودت میگی ببین ببین! فوز دل ارومیه ای ها الان اینهمه منبع موثقی که من دارم اونا ندارن! بعد دیگه دلت کمتر آتیش میگیره! :D
جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ... (شیشه پاک کن: برداشت من از صدای بـــــــــــوق این دستگاهایی که به قلب مریض وصله وقتی مریض دیگه مریض نیست و خرماش رو میخورن و اگه حال داشتن صلوات و اگه خیلی حال داشتن فاتحه مع الصلوات نثار روح مات و مبهوتش که هنوز داغه و خودش قاطی عزادارا برا خودش الفاتحه مع الصلوات میفرسته، میفرستن!)
.
.
.
دینگ ... دینگ دینگ..(شیشه پاک کن2: برداشت من از صدای بوق همون دستگاهای مذکور آنگاه که روح مات و مبهوت طرف وقتی هنوز وسط فرستادن الفاتحه هس طی یک عملیات آنتحارتیک به بدنش برمیگرده و عزاداران محترم رو، دستمال خیس به دست حیران و به نوعی خیط میکنه!!)
.
.
.
و این گونه شد که آن گونه شد!! عملیات احیا سازی با موفقیت این گونه را آن گونه ساخت!
الان بیست دقیقه نه.. شاید چهل دقیقه ای میشه که شیر و میش من احیا شد اما هنوز تو ذهنم کلنجار میرن افکاری با هم! و این نیز بگذرد..
میتونم بگم یخ انگشتام تازه تازه ذوب شده. بله دقیقا ذوب!! چون انگشتام الان خیسن اما انقدر سرده اتاق که این خیسی عرق نمیتونه باشه و در نتیجه منطق من که اصولا بنا به اعتماد به نفسی که بهم القا کردن هم سلولی های گرام، هیچ وقت اشتباه نمیکنه، میگه این اون واکنش فیزیکیو ثابت میکنه که یخ آب میشه در اثر حرارت!.. و چه خون گرمی دارم من و چه خون سردم هنــــــــــــوز..!
تجربه بهم ثابت کرده که وقتی نوبت به زبون آوردن حرف الف توی کلمه ی فردا میشه، فردات به پریروز تبدیل شده و موندی هاج و واج!
و چه هنوز خون سردم من..! :دی
به معنی واقعی کلمه یه عالم، یه دنــــــــــــــــــــــیا، چیز یاد گرفتم اینجا! مثلا این که وقتی نمیتونم درستی حرفمو بفهمونم وقتی توانایاییشو ندارم و وقتی توانایی توانایی داشتنش رو هم ندارم متاسفانه، فتوا صادر میشه که اگه هندزفریو بذارم تو گوشمو زیر خرمن لحاف و پتو که از منزل خاله و منزل خودمون جمع آوری شده، کله ی مبارک رو پنهان کنم اصلا خلاف شرع نیست و تازه کلی هم خوبه! میگی نه؟ از اعصاب فوق العاده مهربان بپرس!!
یا اینکه یه عمل کاملا به جا قبل از نیت به اعمال وضو اضافه میشه که برگرفته از همون قوانین عبور و مروره! اول به چپ نگاه کن بعدش به راست نگاه کن!! و اونوقت اگه هیچ جنبنده ای مشاهده نشد، نیت کردن جایزه! اینطوری دیگه لازم نیست مورد امر به معروف و نهی از منکر مراجع تقلید عالیقدر که تازه کلی هم بینشون اختلاف هست، واقع بشی!!
و یک چیز دیگه هم یاد گرفتم که به مراتب ارزش بسیار بسیار بالایی دارد برایمان!! دادام تادااااام!!: ترکی دانیشماخ ارجشدیم! من الان باشارام چخ یاخچی ترکی دانیشاااااااام!! مادر گرامی بو سنن گزی ده! ایفتیخار اله دااااا جوروم!! دهه نه معنی وارده!!
و به عنوان حسن ختام، نقل قولی چند از جد بزرگوارمان، مریم گلی..: و ابن شد که آن شد...!!!! (و بسی معنا که در این جمله بس کوته و بس قصار نهفته است... و بسا مریدی که جامه بدریدند و بگرخیدند و گریختند!!!)
پ.ن: و همان به که زبان بگزی و شاگرد nام فرض شوی و شنوای تبریک ها و احسنت های بس شیرین و ملس ملکه های زیبایی کلاس -دور از جون جمعیتی قریب به کثیر(منم ازین کلمه قلمبه سلمبه ها بلدم!!)- نباشی!
پ.ن: مادربزرگ گرام، که به گفته ی والد گرام از خودم جوان تر است، که در حقیقت سه سال ناقابل کوچک ایشانم، ترسم آید که شیون و فغان سر دهد! گویا وقت خاموشی خیلی وقته که به سر آمدست..!!
خب دیگه.. نتایج اومد و من از اون وضعیت وحشتناک معلق بودن مثل یه غبار تو هوا نجات پیدا کردم!
تقریبا همون شد که خودم انتظار داشتم! از اول هم خوب میدونستم رشته ای که میخوام قبول شم امسال نمیتونم! پس برا سال دیگه آماده بودم، ولی حتی یه ذره هم برای سال دیگه با این رتبه آماده نبودم!!
خب ولی به هرحال که به هرحال!
از بعد ماه رمضون به بعد درس خوندن مثل آدمیزاد شروع میشه! دیگه نه گول زدن خودم درکاره نه خوندن کتاب! فقط تست و سرعت! به اندازه ی کافی تو این کنکوری که دادم تجربه کردم سرعت افتضاحم چطوری جلوی عرض اندام کردن اطلاعات تقریبا کاملم رو گرفت! خیلی جالب یه تستی تو کل تستا(به جز عربی و زمین!) پیدا نشد که به چشمم نو و تازه یا سخت بیاد! ولی جالب تر اینه که سرعت چقدر جالب گلوی اطلاعاتو گرفت و خفش کرد!
تقریبا یک سال کامل بدون مدرسه دارم برای بالا بردن سرعتم تو همه ی درسا و نه فقط ریاضی.( که خیلی هم عالی زدمش!!)
ولی سال دیگه غیر از تجربی، کنکور ریاضی هم میدم. به نفعمه!
خلاصه دیگه از بعد ماه رمضون فقط تست و سرعتم شروع میشه و کتاب مزار بی ریختشو گم میکنه خونه ی باباش! از اول مهر هم که دیگه کلا کامپیوتر و فیلم و انیمه و مانگا و کتاب و مجله و ترجمه و همه و همه و همه تعطیل!
تا ببینم آیا به مراد دل میرسم آخر یا که نه!
اینجا هم دیگه کاملا تعطیل میشه در راستای هموار کردن راه رسیدن به مراد عزیز و گرامی!!!
خب دیگه! به پایان آمد این دفتر هم! حکایت همچنان باقیست!
ببینم دیگه کی باز میشه این دفتر دوباره!
دفتر خوبی بودی! دوستت داشتم بسی بسیار! به امید اونکه ماه های بسته بودنت زود برام بگذره و روز بازکردن دوبارت رو ببینم زود!!
خدافظت!
پ.ن: همیشه از کد امنیتی بدم میومده! الان متنفرم!!
شدیدا منتظر اعلام نتایجم...! همه میپرسن چطوری دادی؟ نمیتونم بیشتر از این تحمل کنم گفتن این جمله رو که نمیدونم! باید حداقل کارنامه ی اولیمو ببینم!
اصلا نمیتونم درک کنم که این چیز به اسم کنکور چقدر زندگیمونو مشت کرده تو دستاش!
چرا البته..درکش اصلا سخت نیست! به هرحال تحصیله و درس! مشکل اینه که این چیز کنکور نام نمیتونه تفکیک کنه بچه هایی که برای درس میرن یا فقط برا پول و افتخار!
البته نمیگم که پول لازم نیست..هست! خیلیم هست! همینش حرصم رو در میاره. هرچی بیشتر فکر میکنم میبینم اصلا هیج چیز اونطوری که میخوام باشه نیست برام. من یه چیز دیگه عقیدمه. ولی عقیده ی من آخرین چیزیه که ممکنه مهم باشه!
همین!
خسته شدم از این لنگ درهوایی! منتظر بودن اصلا تو خون من نیست! مخصوصا وقتی که باید منتظر باشم تا ببینم چیکار باید بکنم! بیکار نشستن و منتظر نشستن مزخرف ترین کاریه که میشه کرد! این که نمیدونم من دو ماه دیگه قراره چیکار کنم، شدیدا آزارم میده!!
فعلا هم هیچی دیگه ندارم برا گفتن، حال اینکه برم از اول وبلاگ پستا رو ببینم هم ندارم! همه ی پستا رو چرکنویس میکنم تا کمتر آزارم بدن! اینم بمونه جهت خالی نبودن عریضه!
وقتی که انقدر معلقم، وجود اینجا همچنان سفت تر از قبل، نه تنها هیچ کمکی نمیکنه، آزار دهنده هم هست!
پس همونطور که من الان معلقم تا چند وقت دیگه، اینجا هم معلق رو به تعطیل میشه! ... تاوقتیکه بفهمم چیکارم! یه برنامه ای داشته باشم! نه اینکه مثل یه نگاهی باشم که خیره به هیچ جا شده!
فعلا!!
ویرایش: خب فکر کردم شاید در آینده با یادآوری این لحظه، دلیل منطقی تری خواستم از خودم!!
دلیل منطقی تر!!: وقتی که توی یه بازه ی زمانی بدجنس گیر افتاده باشم بدون هیچ کار و برنامه درازمدتی(!)، هیچی پیدا نمیکنم برا گفتن! و از اونجایی که دوست ندارم اینجاهم مثل دفترم تو این بازه زمانیه خاک بخوره، میام چرت و پرت مینویسم و چرند و پرندای عزیزم رو خراب میکنم. (خب خودت حتما میدونی که چرند و پرند در چه مقام بالاتری نسبت به چرت و پرت قرار داره!). و خب ترجیح میدم که اینجا خاک بخوره جای اینکه با بداهه گویی های یه ذهن بیکار و علاف بدون هدف منتظر پر بشه!
بداهه گویی جاش تو دفتر خودشه! اینجا برای خالی کردنه! خوب ازونجایی که کاملا بدون هدفم الان، قاعدتا پر نمیشه دلم که به اینجا نیاز پیداکنم!!
همین دیگه! اینم دلیل قانع کننده! خوب شد؟؟
میگن اعتماد به نفس نداشته باشی، هیچی نداری. میگم بعضیا رو میبینی چقدر غرور دارن الکی؟ چی دارن دیگه غیراز غرورشون؟؟!
میگن غرور فرق داره با اعتماد به نفس! بهرحال برا خودت گفتم!
میگم به اندازه ی کافی به خودم اعتماد دارم. تا دلتم بخواد مغرورم.
بعد خیلی جدی میگن .. غرور خیلی بده!!!
من عاشق ماه مبارک رمضانم! چون تنها وقتیه که توش میتونم شب زنده داری کنم بدون این که کسی چیزی بگه! تنها وقتیه که میتونم به برنامه ی خوابی ایده آلم برسم!(البته ایده آل برای مواقع علافی و بیکاریم که دقیقا یعنی الان من!)
من قول میدم به خودم که دیگه شب تو اتاق غصبی نمیخوابم!! قول میدم به خودم که دیگه نقش اسراییلی ها رو بازی نکنم!!
خب آخه وقتی کسی تو اتاق والدین محترم نمیخوابه! وقتی گرمه و مناسب خواب و راحت! خوب معلومه ناخودآگاه میرم غصب میکنمش دیگه!
ولی نه دیگه! هرچقدر هم گرم و نرم و راحت میخواد باشه! بابا این هیولا ها و جسدا و مرده ها و اهریمن های نامرد زشت وحشتناک خواب برا من نذاشتن که! دیشب از ترس این که دوباره بخوابم و ایندفعه خودم بشم اون اهریمنا، تا خود4 بیدار بودم!
نمیدونم تخت خودمو خدا ازم گرفته مگه که میرم اتاق ملتو غصب میکنم!!!
ماه مبارک رمضان، هم فرا رسید بالاخره! یه جا، یکی گفته بود خدایا! روم نمیشه تو این وضعیت بد و روزای بلند و داغی هوا، مزاحمت بشم و به زحمت بندازمت! وایسا مهمونیتو یه وقت دیگه بنداز که خودتم کمتر به زحمت بیفتی!!
واقعا چه خوش گفت اون آدم!! ولی لطفش اینجاس که دیگه مثل پارسال مجبور نیستم، ده دقیقه به اذون تو کلاس نشسته باشم و به کاربرد فرمولای تمومی ناپذیر ریاضی و فیزیک و شیمی گوش بدم!
اصلا قرار بود ماه رمضونو بریم یه جای دیگه روزه بگیریم! نمیدونم چی شد!
خوب! جا داره از همینجا بغض و کینه ام رو نسبت به تنها بهترین دایی دنیا اعلام کنم! و همینطور هشدار و اخطارم رو که دیر یا زود میبینمش و اونوقت خوش شانسه که کله اش کنده نشه.
به دلایلی که خودشم میدونه و یه چیزایی مثل علاف کردن و دل ما رو صابون زدن و کلاه گذاشتن سرمون و سر کار گذاشتنمون و ایناس!
به فکر یه زرهی چیزی خلاصه برا خودت باش جناب یکی!!!
پ.ن: یه صدا هایی میاد! من آدم ترسویی نیستم ولی پشت پرده یعنی چه خبره؟؟!! نکنه اهریمن و اجساد و ارواح توی خوابم..!! متنفرم از این که توی این شرایط بد تنهام بذارن تو خونه!... حیاط خیلی قشنگه! :دی
بعضی وقتا احساس حماقت شدیدی میکنم.
یه حسی مثل اینکه :هی!تودیگه بچه نیستی!
الانم از اون وقتاس. فقط میخوام ذهنم رو رو همه چی ببندم! اصلا نمیخوام ذهنم روی چیزی وایسه دقیق بشه..!همه چی رد بشه فقط یه بار!نمونه!
فقط برا الان!
هوا بس ناجوانمردانه گرم است! مردم بس که عرق ریختم! چه خبرشه آخه! اصلا چه خبر منه!؟ پارسال تو همین وضعیت، وقتیه همه داشتن تبدیل میشدن به مرغ بریون من از شدت سرما دستمو جلوی دهنم میگرفتم و (بدون اغراق میگم واقعا!) ها میکردم!!! ولی دیگه امسال منم پیوستم به بریونی ها! نمیدونم خوبه یا بد!
این که خیلی وقته پست نزدم و خب چیزی نداشتم که بنویسم چند تا دلیل میتونه داشته باشه! یا هنوز تو شوک بعد کنکورم!! و یا به عبارتی پس لرزه ها هنوز پابرجان!
یا این که ننه ی گرامی بعد از رد کردن در خواست ملتمسانم که تو پست قبل بهش اشاره کردم، منو سرخورده کرد!
یا اینم که تنها نیرو محرکه ای که باعث میشد من بیام اینجا، فشار مدرسه و درس و کنکور بود و حالا که اون نیرو محرکه هه برداشته شده دیگه نیازی به اینجا ندارم!!
ولی هیچکدوم ازینا دلیل واقعی نیستن!
دلیل واقعی اینه که من خیلی تنبل شدم! واقعا تنبل شدم! و یه جورایی منزجر!!
حال هیشکی و هیچ کسی رو ندارم! حتی بهترین دوستمو که هنوزم با خودم درگیرم که آیا واقعا بهترین دوستمه یا نه، نه بهش زنگ میزنم نه جواب تلفناشو میدم!! میگه بیا بریم فلان جا ثبت نام کنیم الکی بهونه میارم! دروغ میگم! که نرم! چون حالشو ندارم!!
الان دو هفته اس با والد محترم حرف نزدم. و هنوزم شدیدا با خودم درگیرم که نزنم! نمیتونم! تنبل شدم حتی تو معذرت خواهی!
میخواستم بعد کنکور برم تفسیر قرآن، تنبلی کردم! زبانمو تقویت کنم! تنبلی کردم!
حتی حوصله ی سیمز بازی کردنو هم ندارم!!!!
حالا دیروز رفتم سه تا کتاب گرفتم. بخونمشون هم سه تا از پرفروش ترینای نیویورک تایمز رو خوندم هم زبانم تقویت شده. اگه بخونم! میخونم!
یه سایتی پیدا کردم. افسانه ها! به نظر خوشم بیاد از وقت گذرونی توش. کمتر هم وقت تلف کنی به نظر میرسه فعالیت توش! یعنی خب به هر حال از این فروم الکیا برا علافا نیستش! هدف منده! یاد جادوگران بخیر!! مثل اونه.و البته به درد بخور تر!!
ولی راستشو بخوام بگم حال اونم ندارم! کی حال داره بره سه ساعت چیز بنویسه! واقعا نمیبینم تو خودم این پشتکارو!!
به هر حال!
از این پستم اصلا خوشم نیومد!! فقط فاز منفی بود!! شاید یکم دیگه وقتی خوندم ازش بدم اومد چرکنویسش کردم!!