اپیزود دوازدهم...شبی در اتاق!!
من قول میدم به خودم که دیگه شب تو اتاق غصبی نمیخوابم!! قول میدم به خودم که دیگه نقش اسراییلی ها رو بازی نکنم!!
خب آخه وقتی کسی تو اتاق والدین محترم نمیخوابه! وقتی گرمه و مناسب خواب و راحت! خوب معلومه ناخودآگاه میرم غصب میکنمش دیگه!
ولی نه دیگه! هرچقدر هم گرم و نرم و راحت میخواد باشه! بابا این هیولا ها و جسدا و مرده ها و اهریمن های نامرد زشت وحشتناک خواب برا من نذاشتن که! دیشب از ترس این که دوباره بخوابم و ایندفعه خودم بشم اون اهریمنا، تا خود4 بیدار بودم!
نمیدونم تخت خودمو خدا ازم گرفته مگه که میرم اتاق ملتو غصب میکنم!!!
ماه مبارک رمضان، هم فرا رسید بالاخره! یه جا، یکی گفته بود خدایا! روم نمیشه تو این وضعیت بد و روزای بلند و داغی هوا، مزاحمت بشم و به زحمت بندازمت! وایسا مهمونیتو یه وقت دیگه بنداز که خودتم کمتر به زحمت بیفتی!!
واقعا چه خوش گفت اون آدم!! ولی لطفش اینجاس که دیگه مثل پارسال مجبور نیستم، ده دقیقه به اذون تو کلاس نشسته باشم و به کاربرد فرمولای تمومی ناپذیر ریاضی و فیزیک و شیمی گوش بدم!
اصلا قرار بود ماه رمضونو بریم یه جای دیگه روزه بگیریم! نمیدونم چی شد!
خوب! جا داره از همینجا بغض و کینه ام رو نسبت به تنها بهترین دایی دنیا اعلام کنم! و همینطور هشدار و اخطارم رو که دیر یا زود میبینمش و اونوقت خوش شانسه که کله اش کنده نشه.
به دلایلی که خودشم میدونه و یه چیزایی مثل علاف کردن و دل ما رو صابون زدن و کلاه گذاشتن سرمون و سر کار گذاشتنمون و ایناس!
به فکر یه زرهی چیزی خلاصه برا خودت باش جناب یکی!!!
پ.ن: یه صدا هایی میاد! من آدم ترسویی نیستم ولی پشت پرده یعنی چه خبره؟؟!! نکنه اهریمن و اجساد و ارواح توی خوابم..!! متنفرم از این که توی این شرایط بد تنهام بذارن تو خونه!... حیاط خیلی قشنگه! :دی