اپیزود اول !
عجب است
این زندگانی!!!
خیلی عجیبه ها ! واقعا عجیبه ! نظر خودت مهم نیس اونوقت نطر مردم توی زندگیت
و تصمیم گیری هات حرف اولو میزنه ! البته تقصیر کسی نیس ! فقط خودت ! تو یکی
هم نیستی ! همه اینطوری ان !
حتی اونیکه دست میذاره رو قرآنو واست قسم و آیه میاره که آره من حرف
فقط حرف خودمه و حرف کس دیگه ای برام پشیزی ارزش نداره دروغ میگه مثل پینوکیو ! چون که
اونم ته دلش رفتار خودشو زیرنظر داره و فکر میکنه که اگه اینو بگه یا اینو بپوشه
یا این کارو بکنه کلا ، مردم چی میگن
!
که البته این یه اصل خیلی مرموز و پنهون بر همگان نیست و برعکس ! اگه
اینطوری نبود که ملت دیگه جور دیگه ای میرفتن خیابون ! جور دیگه ای حرف میزدن و
جور دیگه ای غذا میخوردن ! اونوقت بود که فریاد و فغان استغفرالله استغفرالله یا
به قول آقایی از سقف برو بالا از هر سری سودا میشد !
بگذریم از همه ی اینا که این همه صغری کبری پیچیدم تا بگم هرچی گشتم یه قالب درست حسابی نتونستم پیدا کنم
! یا سیاه سیاه بود ترسیدم انتخاب کنم ملت فکر کنن سیاهم و دپسرده و گناهکار و الی
آخر ! یا صورتی صورتی با کلی طرح قلب و لاو و عشق یه عالمه زندگی زیباست درکل ، که اونم از ترس از انحراف مردم محترم (و نه انحراف
خودم ) برنداشتم ! و یه دسته دیگه از قالب هم که سبز سبز سبز سبز بود و
ایندفعه ترسیدم بیام و انتخاب کنم و زندونی سیاسی بشم ! و نهایتا نتیجه این شد که
این قالب نه چندان زشت و نه خیلی زیبا رو انتخاب کنم برای دومین وبلاگی که تصمیم
دارم الکی پرتش نکنم یه گوشه !!
یادش به خیر خالی قدیمی خودم که اصلا هم خالی نبود ! هنوزم باور نمیکنم چطوری دلم اومد پاکش کنم !! سه سال از زندگیم توش بودا الکی نبود که !!
به هر حال ! بیخیال!