خیلی سعی میکنم آدم خوبی باشم.
اعتقاد دارم خوب بودن حتی اگه سخت باشه یا بعضی وقتا بی ضرر نباشه ولی بطور کلی رویه ی سعادتمندانه ایه. حداقل میشه به آخر و عاقبتش دل خوش بود.
اما چیزی از سختیش کم نمیشه.
گاهی،
مثلا الان، حوصلم سر میره از بی ضرر نبودن و آسیب های لحظه ای سعی کردن در خوب بودن!
واسه همین دلم میخواد خبیث بشم!
هر آدمی تو وجودش پتانسیل خباثت بالقوه ای رو داره..
گاهی، مثل الان، دلم میخواد این انرژی پتانسیل خباثت تبدیل به انرژی جنبشی بشه!
فکر میکنم اینطوری دلم خنک میشه.
ولی این گاه ها فقط گاهی هستن و هیچوقت طولانی نمیشه.
نهایتا به اندازه ی شروع نوشتن این پست، تا رسیدن به این نقطه از پست، طول میکشه.
طولی نمیکشه که دوباره مغز و قسمتی از دلم که به خوب بودن اعتقاد داره دست به کار میشه و اون قسمت از دلم که پتانسیل بالایی تو خبیث شدن رو داره مینشونه سر جاش. ولی هرچقدر هم محکم بنشونه سرجاش، دهنشو که نمیتونه ببنده.. و در آن واحد چیزی از سخت بودن خوبی هم که کم نمیشه.
... و این داستان ادامه دارد!
+دقت داشته باشم که هیچوقت نگفتم من آدم خوبی هستم. من فقط گفتم به خوبی اعتقاد دارم و سعی دارم که خوب باشم..