دنیای من!!

شیر و میش

دنیای من!!

شیر و میش

۲۰ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

بعد این همه تجربه ..!!! میدونی اگه از یه مار دیگه نیش بخوری زیاد حرصت نمیگیره . ولی وقتی از همون مار قبلیه دوباره نیش میخوری همون آن نمیفهمی. ولی یکم بعد که فهمیدی ..انگاره که یه پتک ده تنی به سر مبارکت کوبوندن و ..
ده بار نه ..صد بار به خودم گفت باباجون من نیش نخور ! بشناس این ماره زشت بی قواره رو ! ولی چشمامو بستم بازم راست میرم طرف ماره !
اهمیت نده . برات مهم نباشه . چیزی که برات مهم میشه مسئله میشه . جنبشو نداری . قاطی میکنی . میشی مثل الان که از شدت سر درد نمیتونی راه بری .فکر نکن به هیچی به جز مهمه . یه مهم که بیشتر نیست ؟ بقیه میشن اون دسته که باید نادیده گرفته بشن . ایگنورشون کن ! به همین راحتی !!
به همین ساده گیاس مگه ؟؟ چیزی که برام مهم شده حتما یه چیزی داشته که مهم شده دیگه . انقدر راحت نبینم اون چیزو ؟؟
به چه دردت میخوره به جز اینکه تمرکزت رو خراب میکنه ؟ آره شاید مهم قشنگی هم باشه ..
که هست ..!
خب که هست ! ولی این مهم قشنگ اون مهم اصلیه رو داره نابود میکنه . میفهمی نابود .. !! ازین مهم قشنگا زیاد هست !!

...نهایتش !؟؟ هیچی ! نهایت نداره ! حداقل من نمیدونم نهایتشو ! ولی آخرش این میشه که اینجانب به محض این که این پست رو شر کرد دست برمیداره از مسئله کردن این مهم های به ظاهر قشنگ ! حداقل اگه نتونست سعیش رو میکنه که آخرش بتونه ! قول میده . اینجا . در برابر خودش و خودش . دیگه اهمیت نمیدم .


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۰
MelAmi

-Danger..danger..da..da..DANGER !
-What !??
-Nothing ! My mind my mind..
-Your mind WHAT ?
- My mind is going to explode in a few minutes lees than a few minutes ..!
-..
-My mind is exploding .. My mind is exploding into pieces you could never see ..
-..??
-My mind just exploded !!
-...!??
-...
-..And..then ??
- Then what ??  then nothing !Shhh..Can't you hear it .. the silence ...the real REAL silence ...







خیلی وقته که هیچی ننوشتم . هیچ جا . نه تو وبلاگم نه تو سررسیدم نه تو چرندپرندم ! هیچی هیچجا ! ذهنم پره . پره از هر حرفی از هر وری ! اونقدر که واقعا دارم حس میکنم تا خرخره پر شدن مخمو . اونقدر که واقعا دارم میفهمم ذره ذره سوختن ذهنمو !! داره منفجر میشه ! سرم !
دلم لک زده برای یه ذره سکوت . نه سکوت ازون سکوتای صدادار . سکوت به معنای خود کلمه ی سکوت .
متنفرم از این جمله ی نحس ! متنفرم از نویسنده ی مغز متفکر این جمله . متنفر نیستم منزجرم از موقعیتایی که مصداق این جمله ان . این جمله ی شوم صدای سنگین سکوت در سرسرا پیچیده بود ..!!
دقت کردی ؟ دیگه هیچ جا رو نمیتونی ساکت پیدا کنی . دیگه نیستن اون شبایی که میخوابی بدون اینکه صداهای مزخرف و گوش خراشیو که دارن داد میزنن آدما همه چیو خراب کردن رو بشنوی .
همه جا هر ور و هر طرف از هر سر یه صدایی هست . آدمیم دیگه . لال که نیستیم . زندگیه . حرف باید زد .
همه جا و هر ور و هر طرف آدما کم بودن ور وسیله ها هم اضافه شدن . تیک تاک ساعت ..قارقار کولر ..خر خر کشیده شدن صندلی ها رو زمین .. چیک چیک آب .. تلپ تلوپ دویدن آدمای بالا سرت که البته اونا وسیله نیستن (!) ..قیژ قیژ این موتورای تو خیابون که آی خدا میدونه چه قاتل سریالیه بدون ذره ای سوده و .... هر صدای دیگه ای .
همین الان که دارم اینو مینویسم صدای مور مور کننده ی کشیده شدن نوک مداد قرمز روی کاغذ رنگ آمیزی رو دارم تحمل میکنم که این خواهر عزیز تر از جانم بدون اینکه بیخیال بشه با قدرتی هرچه تمام تر مچ خستگی ناپذیرش رو اینور اونور میبره و نوک مدادو محکم میکشه رو کاغذ ! صدای ورق زدن صفحه های کتاب توسط مادرم که جانم به فدایش است .. صدای جیغ بچه ی همسایه که ماشالا چه صدای بی خشی هم داره ! بابا یکی ساکت کنه اون بچه ی بینوا رو سرطان حنجره گرفت بدبخت !!

همه ی این صداها هستن و تو گوشت میپیچن و اعصابتو میریزن به هم .
خدایا شکرت . خدایا شکرت بابت نعمت شنوایی که به ما دادی ..ولی خدایا دلم تنگ شده برای صدای جیرجیرکا که شبا برات لالایی میخونن ، دلم لک زده برای صدای واقعی شبا بدون صدای بوق بوق ماشینا .. خدایا تشنه ام . تشنه ی یه سکت واقعی . بدون هیـــــــــــــــــــــچ صدایی . هیچ صدایی واقعا هیچی . همون صدا خوباشم نمیخوام انقدر که قاطی صداهای گوشخراش شدن که دیگه وجود نداشته احساس میشن .
بعضی وقتا حسودیم میشه به کرا ..همون ناشنواها . هیچی نمیشنون به جز صدای ذهنشون . خوش به حالشون . معنای سکوت واقعی رو درک کردن . حسودیم میشه ..خوش به حالشون ..!!

هه ! میبینی ؟ دوره ای شده که حتی سکوت هم شنیدنی شده ..!


پ.ن : این پ.ن هیچ ربطی به پستم نداره . ولی خب دلم میخواد بنویسم . کی به کیه !! از جانی دپ وقتی نقش جک اسپارو رو بازی خوشم میاد . آخه منو یاد خودم میندازه حرکاتش . دقیقا خود خود من توی دو سه سال پیش ! با اون شیوه ی حرکت دادن دستا..!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۰
MelAmi

همه چیز اولین بار برات عالیه . دومین بار معمولیه ..سومین بار تکراری .. چهارمین بار ...عمرا !! 

دیدی وقتی یه کتابو شروع میکنی بخونی خوشت که اومد ازش میری میگردی ببینی جلد دومی داره اون کتاب یا نه وقتی پیدا میکنی و میخونیش ای کاشت درمیومد که ای کاش جلد دومشو نمیخوندی و قشنگی جلد اولش تو ذهنت میموند ؟ مثل شیرینی ای که نگه میداری آخر میخوری تا مزه اش بمونه زیر دندونت ! 

حالا این فقط برا کتاب نیس ! یه سریالم اینطوریه . سیزن اولش قشنگه . سیزن دومش مرخرف !! سوم به بعد هم که اگه وجود داشته باشه نمیتونی نیم نگاه بندازی بهش !

همه ی اینا رو گفتم که بگم آقا دنیا خسته کننده اس ! کم هم نه ! خیلی ..! این علامت تعجبایی که من آخر هر جمله میذارم بلا استثنا مسخرن از بس تکرار شدن !! 

دنیا به اندازه ی کافی تکراری هست . حداقل خودمون تکراری نباشیم . وگرنه چه فرقی داریم با این درختای کنار خیابون که یکی بعد یکی زبون درازی میکنن بهت ؟ 

پ.ن : خود من تکراری شدم حسابی ! خودم از فکر کرذن به خودم بدم میاد !

اونیکی پ.ن (!) : امروز سرم  رو با پتک میکوبوندن انگار . هنوزم گوشام سوت میکشن . 

اونیکی اون یکی پ.ن : بابا تابستونه درست ولی آخراشه . سوز سرما داره میزنه کم کم ! جان خودم کولرا یه ذره سبک تر کار کنن نه کسی گرما زده میشه نه من بیچاره سه روز تو رخت خواب میفتم به روغن کاری استخونام!

و آخرین پ.ن : این پ.ن زیبا ترین پ.ن ای هست که تا حالا داشتم . گوشی عزیزم پیدا شد ! داشتم دنبال کلیدام میگشتم ظهری مبلو بلند کردم دیدم عزیز دلم گوشی خوشگلم اون زیر خوابیده بود !!

 قول میدم آخرین پ.ن : رفتم شیر و خرما بخورم بیام . قسم میخورم دیگه خونه ی مامانجون چیزی نمیخورم مگه این که خودم ظرفشو شسته باشم . همه چیزو مثل ناخن میبینننننننننم .... ! Blaaaakh !!



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۰
MelAmi

یه بنده خدایی امروز آدرس وبلاگمو گرفت ازم . تازه یادم افتاد که ای یاد ! منم وبلاگ دارما !!
اومدم ببینم چه خبره دیدم هیچی ..! میت میت ! روح روح !! میتونم ببینم ارواحو که هوهو کنان از این سر وبلاگ میرن اون سرش .
نمیتونم بگم دلم تنگ شده برات وبلاگ عزیزم ! چون واقعا اینطور نیست ! اصلا هیچ خاطره ای ندارم با این یکی که هیچ نوع وابستگی ای بهش داشته باشم و در یک کلام » وبلاگ خالیم که نیست دم به دیقه بخوام آپش کنم !!

به هرحال گفتم حالا هرجوری هست یه چیزی دربیارم بنویسم دیگه ! ولی حرفی نیست برای گفتن !
ولش .. پس همینطوری مینویسم و مینویسم تا اینکه حرفم بیاد !!

موبایل عزیزم ! موبایل خوشکلم که هیچ نوع وابستگی ای رو بهش احساس نمیکردم و حتی گاهی میشد دو شبانه روز پرت شده یه گوشه ی خونه بدون کوچک ترین توجهی از جانب من ! الان سه روزه که گم شده و هر سه روز شبا خوابشو میبینم ! هرلحظه به فکرشمو تازه تازه دارم یاد میگیرم که وابستگی یعنی چی !!
هرچیزی منو یادش میندازه . رنگ نارنجی لباس ملت منو یاد کناره های نارنجی خوشکلش میندازه و آهنگای مزخرف و خزعبلاتی که همون ملت گوش میدن منو یاد آهنگای قشنگ و هوشبری میندازه که هرکدومشونو با هزار نوع عشق دانلود کرده بودمو یه راست ریخته بودم رو گوشی ! آهنگایی که حتی تو کامپیوترم نداشتمشون ..!
قیافه های ملتو که میبینم یاد سرعت بالای بروزرش میفتم که هیچ گوشی ای عرما یه همچین بروزری نداشته !
وای فایش چقدر کارمو راحت کرده بود ! وااااای خدااااا ! گوشی جونم کجایی ؟؟ ای کاش حداقل میفهمیدم کجایی ! حتی نمیدونم الان یه جایی توخونه با باتری خالی افتادی یا اینکه تو تاکسی از جیبم کلتو آوردی بیرون کنجکاوی و افتادی زمین و الان دست یه آدم ناکس دیگه ای ... !! هاییی گوشی عزیزم ! ای همراه من در همه ی لحظات من ! ای جرات بده به من هنگام احاطه شدن از سوی مردم وحشتناک خیابون ! ای اسباب بازی عزیز من هنگام خسته شدن از صدای یکنواخت اساتید مجرب کنکور !
هم اکنون است که میفهمم آه ! من بی تو هیچم و پوچم و طفلکی !! آی لاو یو !!!

چه چرت !! اصلا از این پستم خوشم نیومد !! خیلی مزخرف بود ولی حال ندارم بیشتر بهتر بنویسم !
نمیدونم چرا ولی هیچی ازون قلمم نمونده ! نه توی دفتر هرچه میخواد دل تنگم بخواد نه توی شیر و میشم قلمم جوهر دار میشه !! نمیدونم شاید مخم هنگیده ! شایدم دیگه بد سکتور شده مخم مثل هارد لپ تاپم . شایدم کلا مرده من هنوز داغم نمی فهمم ! هرچی که هست من خیلی بی حسم . هیچی نمیفهمم . هیچی حس نمیکنم . دقیقا از وقتی که دارم برا کنکور میخونم انگار همه ی احساسات و ایموشنم کلا از بین رفته ! نه ناراحتم نه خوشحال . نه عصبانیم نه افسرده . نه امیدوار نه شنگول ! هیچی هیچی ! هیچی رو درک نمیکنم . انگار هیچی تو دنیا مهم نیست . حتی همه ی کسایی که تو زندگیم برام عزیزترینان همیشه دوسشون داشتم .. الان هیچ حسی نسبت بهشون ندارم ! به خودمم ! عجیبه .خیلی عجیبه ! اونم از من عجیبه ! منی که ..! بیخیال !
فقط همه چی چرته ! این پستمم چرته !




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۱۰:۰۰
MelAmi

سالم نود شد و دوباره برگشتیم که از اول شروع کنیم یک دو سه شمردنو . من فقط بدونم کی برای اولین بار شمردن سالا رو اختراع کرد ! جفت پا هه رو میرم تو شیکمبه ی گنده اش ! بابا دلش خوشه ها ! اینهمه بشمریم بشمریم بشمریم که آخرش دوباره از اول بشمریم !؟؟؟ چه کاریه خب !
الان این نودم که تموم بشه بریم تو صد دوباره همون آشو همون کاسه ! یک دو سه چهار الی ... !
کسل کننده میشن سالا یه جورایی ... ولی الان که فکر میکنم میبینم که جفت پا تو شکمش ( همون مخترعه!) زیادیه یه کم ! خب چه کار دیگه ای میشه کرد جز تکرار !؟؟ بعضی وقتا تکرار لازمه .

بعضی وقتا تکرار دیگه یه مفهوم ضروریه نه یه مفهموم آزار دهنده . بعضی وقتا هم هس که این مفهوم هم ضروریه هم آزار دهنده !
مثلا وقتی من بیام صرف فعل اجوف ناقص مثال رو روزی ده بار تکرار کنم هم ضروریه و آزاردهنده ولی وقتی تناوب مراحل اسپوروفیتی و گامتوفیتی یه خزه رو مثلا صد بار تکرار کنم در روز نه تنها ضروریه و آزار دهنده نیس که کلی هم شیرین و دلچسبه .
اما ... بعضی وقتا این تکرار ضروری نیست و خدا نکنه که آزار دهنده هم نباشه ... روزگارت به باد فنا سپرده میشه که هیچ خاک عالم بر سرت که میشه هیچ هیچی نمیشی ! با اون جلبک چسبیده به سنگ هم هیچ فرقی نمیکنی !
خدا نکنه که این صورتو تجربه کنه کسی ! تجربه کردم که میگما ... !!! :-" شوخی تو کارم نیس !

خلاصه که آره ... همین دیگه !

و اما ... کنکور !!!
اندر فواید بچه کنکوری بودن رو میخواستم بگم !

الهی ... تا وقتی که دوم سوم ابتدایی بودم وقتی پای تلوزیون میشستم تماشای تبلیغات بازرگانی برام یه تفریح بود به نوعی ! وقتی میرسید به تبلیغ این کانون فرهنگی آموزش یادمه من چشام گرد گرد میشد جذب تبلیغه میشدم ! یادمه میگفت : چی چی چیجی نمیدونم چی و اینا بعد اول متوسطه ! دوم متوسطه ! سوم متوسطه !
بعد هی ولوم صدای زنه بالا میرفت و هرجی بالاتر میرفت ولومه قلب من تند تر میزد ! خیلی هیجان انگیز بود برام ! خلاصه مقطع متوسطه برام یه چیز خیلی گنده بود و دبیرستانی بودن یه امر محال و غیر ممکن !
با خودم میگفتم یعنی یه روزی میرسه که برا منم ازین کانونا تبلیغ کنن !؟؟؟ بعدش به خودم جواب میدم اوووووه کو تا من دبستان رو تموم کنم ! اصلا تا من بیام و اونقدی بشم امام زمان ظهور کرده و شهید شده و قیامت شده و بهشتی جهنمیا هم جدا شدن هزار سالم گذشته تازه !
اصلا فکر نمیکردم اینقدر زود .. عین چشم به هم زدن بود به جان خودم .
دیروز رفتم جلوی آینه وایسادم :
به من میگن بچه کنکوری . سال دیگه سرنوشت ساز ترین امتحان دنیاییم رو باید بدم . و من اصلا هیچی رو درک نکردم هنوز! هنوز من نمیدونم کاغذ چه مزه ای رو میده ! هنوز نمیدونم نوک تیز مداد ممکنه اتفاقی فرو بره کنار بینیت و نوکش همونجا بمونه و تا چند سال بعد ردش نره و یه نقطه ی سیاه خیلی ریز رو درست کنه !

دست کشیدم به جای مداد . مزه ی کاغذی رو که وقتی اول ابندایی بودم برا تنبیه خانم سیگاریه بدجنس مجبورمون میکرد بخوریم و یادم آوردم .. ! اه ! راست میگن همه ی اینا ! من بچه کنکوری ام ها !!!
کوچیک تر که بودم فکر میکردم یه بچه کنکوری چطوری میتونه باشه !؟ سه تا شاخ داره یا نه تا !؟ دماغش اندازه ی پینوکیوس یا مثل مریخیا جای دماغش خالیه !؟؟ شبیه ادیسون یه عینک همقد قد خدابیامرز بابابزرگش داره !؟؟؟
ولی وقتی خودم رو دیدم تو آینه هیچ چیز شگفت انگیزی ندیدم ! همه چیز شبیه همون کوچیکیام بود ! هنوزم همون نینی کوچولو با چشای ورقلمبیده اش بهم زل زده بود . با این فرق که اینقدر خیره سری کرده بود و عینک نزده بود زیر چشمش یه گودی عمیق افتاده بود . ولی در کل همون بود !
همون و بس !
برگشتم کنار بخاری جای همیشگی ام ! کتاب شیمیم باز بود و بقیه ی مسئله ای رو نصفه ولش کرده بودم رو حل کردم و بعد هم یکی دیگه و بعد یکی دیگه و بعد یکی ... !!!

اما همچی بدم نیست بچه کنکوری باشی ها خیلی هم خوبه ! مثلا :

- وقتی ننه ددت میخوان برن مهمونی تو رو مجبور نمیکنن باهاشون بری .
- یا وقتی تو مدرسه ای لازم نیس زنگای تفریح بشینی پای حرفای خاله زنکی و عمو فوتبالیه بچه ها ! راحت به بهونه ی درس پشت کتابت قایم میشی .
- وقتی کسی میاد خونه اتون که ازش خوشت نمیاد دیگه نمیخواد بیای عین بت بشینی جلوش !راحت میری تو اتاق درستو میخونی و خلاص !
- اصلا همون جمله ی بچه ام کنکوریه که با هزارجور افاده از دهن والده مهربونت بیرون میریزه کلی کلاس داره براش ! اینطوری به والده ات هم خدمت بزرگی کردی !!
- ده کیلویی که توی یه هفته زیاد میکنی همونقدر ارزش داره که تو یه هفته کمش کنی ! تو هر دو صورت میگن نگاش کن که چقدر فشار میاد موقع درس خوندن بهش !
- کلا بچه کنکوری بودن خوبه ! درس میخونی یه ذره حساب دنیا میاد دستت ! اگه به زور کنکور نبود که الان هممون بی سواد مونده بودیم ! نه !؟؟ :D

همین دیگه واقعا ! پس همگی کنکوری باشین درس بخونید درس بدید که تنها با درسه که تکراری شدن نه آزاردهنده اس نه غیر ضروری ( البته به شرطی که درس مورد علاقه ات رو بخونی !) .

و به عنوان حسن ختام : مردنی را نباید کشت به جان خودم !

http://up.iranblog.com/images/937bbmqzw5lfnrpmk4.png

پ.ن : منو ! چقدر جوگیر شدم !!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۹
MelAmi

و اما بالاخره از دهه ی هشتاد مزخرف گند مزخرف گند مزخرف گند ... الی آخر (!) در اومدیم ! نه این که کلا گند باشه ها ! این سالای آخرش به گندیت پیوست ! سالای خوبی نبودن . اصلا !!آدم وقتی تو شهر خودش نباشه تو خونه ی خودشم غریبگی میکنه ..
خوشحالم ازینکه یه دهه ی جدید داره شروع میشه . یه حس خوبی نسبت بهش دارم . یه حسی که بهم میگه قراره فرق بکنه این دفعه همه چیز ! امید است که به هرحال این حسه راست گو از آب دربیاد !


از یه طرف من کلا از تبریک سال نو متنفرم ! هیچوقت هم نمیفهمم چه دلیلی داره که همه تولدشون یا این سال نو رو جشن میگیرن ! درسته میگن خب بهار جدیده .. شروع تازست و ازین حرفا . ولی چرا این ورشو نمیبینید که بابا چقدر شروع تازه !؟ چقدر بهار جدید ؟ هرچقدر این بهارای تکراری و پشت سر هم بیشتر بگذره بیشتر به خزانت نزدیک تر میشی ! تازه خزانت فقط یک باره ! یک بار ! نه این که از مرگ بترسم ! اصلا ! ( دروغ میگم ! به هرحال هرکی میترسه اندازه ی خودش !) ازین ناراحتم که وقتی ما سال نو رو جشن میگیریم یادمون میره سال پیشمون چطوری گذشت . اگه خالی از هرکاری سال گذشتمون تموم شده باشه و یک سال از عمرمون تلف شده باشه نمیفهمیم ! جشنی که میگیریم برای سال جدید نمیذاره بفهمیم !
ولی چی میشد اگه قبل ازینکه جشنمونو بگیریم و حال و صفارو به حد نهایت برسونیم یاد سال گذشته بیفتیم !؟ اول تسلیت بگیم گذشتن یه سال از عمرمونو مخصوصا اگه الکی گذشته باشه ! بعدش وقتی خوب متنبه شدیم و تصمیم گرفتیم ، تبریک بگیم سال نورو ! هیچ اتفاق شادی بدون اتفاق بدی رخ نمیده ! کلا اگه بدی نبود خوبی هم نبود ! این یه اصله !

پس به تاریخ پیوستن سال 89 رو به همه ی هموطنان عزیز دوستان گرامی و غیرگرامی تسلیت میگم!
عوضش سال نو و بهار جدید رو به همتون تبریک میگم و امیدوارم سال نوی شاد و سرشار از موفقیت داشته باشین و بهتر از سال مرحوم گذشته باشه برا همتون !
شاد باشید و خوشحال !



پ.ن : عاشق تعطیلات عیدم ! نه به خطر تعطیلات ! نه به خاطر عید ! به خاطر این که بعد یه سال بالاخره قراره خاله هامو ، دختر خاله امو و پسرخاله هامو ببینم ! بهترین و شادترین لحظات زندگیم تو همین تعطیلات سال نو بوده و خواهد بود ! این بارهم یکی از بهترین بهترین هاش رو قراره تجربه کنم ! آخ جون !

http://www.usask.ca/groups/persian/Events%20Posters/norooz.jpg


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۹
MelAmi

آدمای تو دنیا دو دسته ان : 1- آدمای مسخره
                                        2- آدمایی که سعی میکنن مسخره نباشن
                                        ولی همیشه با شکست مواجه میشن!
                                   (اصولا  این دسته از آدما از دسته ی اول مسخره ترن ! )

میگی نه ؟! یه ذره دقت کن به اطرافت و آدماش . میفهمی . خود من ! مسخره ترینشونم که فکر میکنم مسخره نیستم !

الان وقتش نیست ولی حالا تو فکر یه پست بلند بالا در راستای مسخرگی هستم !

                  باشد که همگی مسخره باشیم !
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۹
MelAmi

همونجا درست کنار ظرفشویی وایساده بود که این حس بهش دست داد . دلش به هم می پیچید . یه هیجان خاص داشت انگار قراره سخت ترین اتفاق زندگیش بیفته . و شاید هم بهترین اتفاق . چون گه اتفاق میافتاد چیزی که یه هفته ای تو دلش سنگینی میکرد خالی میشد . فکر کرد که دیگه مقاومت کافیه . به خودش گفت باید تسلیم بشه و اجازه بده هراونچه که میخواد از دلش خالی بشه . سرشو برگردوند . دستش رو گذاشت رو دلشو نیشش از هیجان تا بنا گوش باز شد . البته که ارادی نبود این حرکتش . یه لحظه انگار یه دست نامرئی همه ی دل و روده اش رو ازدهنش کشید بیرون و بعد یه صدای بلند ...

لبخندی زد و به پیروزیش فکر کرد ! معده اش بالاخره خالی شد ! اون لحظه احساس سبک ترین پرنده ی جهان رو داشت !

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۸
MelAmi

الماسو میبینی چقدر قشنگه ؟ میبینیش نورو چجوری تو خودش زندونی میکنه و دل همه رو میدزده ؟ میبینی مردم چطوری خودشونو تیکه تیکه میکنن تا یه تیکه الماس حالا هرجوری داشته باشن ؟!؟؟!؟
تا حالا دقت کردی با چی رو برگه مینویسی ؟ دقت کردی نوک مدادت چقدر نرمه و تابع حرفای توئه ؟ دقت کردی اگه مدادت نبود چیکار میکردی ؟ چطوری دلتو خالی میکردی رو یه تیکه کاغذ ؟ چطوری علمتو روزبه روز افزایش میدادی ؟
اصلا دقت کردی اگه مداد نداشتی زندگی برات سخت ترین کار ممکن میشد ؟
نوک اون مداده که الماسو درست میکنه . اون الماسی که قیمتش میلیونیه یه زمانی جنسش همون جنس نک مدادت بوده .
اما تو حاضری زحمتی رو که برا به دست آوردن یه تیکه الماس میکشی برا داشتن یه گونی مداد بکشی ؟
عمرا !!


حرف من اینه ! چرا آخه ؟ به خدا یه تیکه مداد به ده تا گونی الماس می ارزه . باید الماس داد مداد گرفت . چرا ارزش مغز و هوش و درک آدما اینقدر پایینه ؟


http://www.eikongraphia.com/wordpress/wp-content/Pencil%20on%20pad%20of%20paper.jpg

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۷
MelAmi

عجب است این زندگانی!!!

خیلی عجیبه ها ! واقعا عجیبه ! نظر خودت مهم نیس اونوقت نطر مردم توی زندگیت و تصمیم گیری هات حرف اولو میزنه ! البته تقصیر کسی نیس ! فقط خودت ! تو یکی هم نیستی ! همه اینطوری ان !
حتی اونیکه دست میذاره رو قرآنو واست قسم و آیه میاره که آره من حرف فقط حرف خودمه و حرف کس دیگه ای برام پشیزی ارزش نداره دروغ میگه مثل پینوکیو ! چون که اونم ته دلش رفتار خودشو زیرنظر داره و فکر میکنه که اگه اینو بگه یا اینو بپوشه یا این کارو بکنه کلا ، مردم چی میگن !
که البته این یه اصل خیلی مرموز و پنهون بر همگان نیست و برعکس ! اگه اینطوری نبود که ملت دیگه جور دیگه ای میرفتن خیابون ! جور دیگه ای حرف میزدن و جور دیگه ای غذا میخوردن ! اونوقت بود که فریاد و فغان استغفرالله استغفرالله یا به قول آقایی از سقف برو بالا از هر سری سودا میشد !

بگذریم از همه ی اینا که این همه صغری کبری پیچیدم تا بگم هرچی گشتم یه قالب درست حسابی نتونستم پیدا کنم ! یا سیاه سیاه بود ترسیدم انتخاب کنم ملت فکر کنن سیاهم و دپسرده و گناهکار و الی آخر ! یا صورتی صورتی با کلی طرح قلب و لاو و عشق یه عالمه زندگی زیباست درکل ،  که اونم از ترس از انحراف مردم محترم (و نه انحراف خودم ) برنداشتم ! و یه دسته دیگه از قالب هم که سبز سبز سبز سبز بود و ایندفعه ترسیدم بیام و انتخاب کنم و زندونی سیاسی بشم ! و نهایتا نتیجه این شد که این قالب نه چندان زشت و نه خیلی زیبا رو انتخاب کنم برای دومین وبلاگی که تصمیم دارم الکی پرتش نکنم یه گوشه !!

یادش به خیر خالی قدیمی خودم که اصلا هم خالی نبود ! هنوزم باور نمیکنم چطوری دلم اومد پاکش کنم !! سه سال از زندگیم توش بودا الکی نبود که !!

به هر حال ! بیخیال!


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۹:۵۷
MelAmi