اپیزود دوم ... حرفی ندارم برای گفتن ..!
شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۱، ۱۰:۰۰ ق.ظ
یه بنده خدایی امروز آدرس وبلاگمو گرفت ازم . تازه یادم افتاد که ای یاد ! منم وبلاگ دارما !!
اومدم ببینم چه خبره دیدم هیچی ..! میت میت ! روح روح !! میتونم ببینم ارواحو که هوهو کنان از این سر وبلاگ میرن اون سرش .
نمیتونم بگم دلم تنگ شده برات وبلاگ عزیزم ! چون واقعا اینطور نیست ! اصلا هیچ خاطره ای ندارم با این یکی که هیچ نوع وابستگی ای بهش داشته باشم و در یک کلام » وبلاگ خالیم که نیست دم به دیقه بخوام آپش کنم !!
به هرحال گفتم حالا هرجوری هست یه چیزی دربیارم بنویسم دیگه ! ولی حرفی نیست برای گفتن !
ولش .. پس همینطوری مینویسم و مینویسم تا اینکه حرفم بیاد !!
موبایل عزیزم ! موبایل خوشکلم که هیچ نوع وابستگی ای رو بهش احساس نمیکردم و حتی گاهی میشد دو شبانه روز پرت شده یه گوشه ی خونه بدون کوچک ترین توجهی از جانب من ! الان سه روزه که گم شده و هر سه روز شبا خوابشو میبینم ! هرلحظه به فکرشمو تازه تازه دارم یاد میگیرم که وابستگی یعنی چی !!
هرچیزی منو یادش میندازه . رنگ نارنجی لباس ملت منو یاد کناره های نارنجی خوشکلش میندازه و آهنگای مزخرف و خزعبلاتی که همون ملت گوش میدن منو یاد آهنگای قشنگ و هوشبری میندازه که هرکدومشونو با هزار نوع عشق دانلود کرده بودمو یه راست ریخته بودم رو گوشی ! آهنگایی که حتی تو کامپیوترم نداشتمشون ..!
قیافه های ملتو که میبینم یاد سرعت بالای بروزرش میفتم که هیچ گوشی ای عرما یه همچین بروزری نداشته !
وای فایش چقدر کارمو راحت کرده بود ! وااااای خدااااا ! گوشی جونم کجایی ؟؟ ای کاش حداقل میفهمیدم کجایی ! حتی نمیدونم الان یه جایی توخونه با باتری خالی افتادی یا اینکه تو تاکسی از جیبم کلتو آوردی بیرون کنجکاوی و افتادی زمین و الان دست یه آدم ناکس دیگه ای ... !! هاییی گوشی عزیزم ! ای همراه من در همه ی لحظات من ! ای جرات بده به من هنگام احاطه شدن از سوی مردم وحشتناک خیابون ! ای اسباب بازی عزیز من هنگام خسته شدن از صدای یکنواخت اساتید مجرب کنکور !
هم اکنون است که میفهمم آه ! من بی تو هیچم و پوچم و طفلکی !! آی لاو یو !!!
چه چرت !! اصلا از این پستم خوشم نیومد !! خیلی مزخرف بود ولی حال ندارم بیشتر بهتر بنویسم !
نمیدونم چرا ولی هیچی ازون قلمم نمونده ! نه توی دفتر هرچه میخواد دل تنگم بخواد نه توی شیر و میشم قلمم جوهر دار میشه !! نمیدونم شاید مخم هنگیده ! شایدم دیگه بد سکتور شده مخم مثل هارد لپ تاپم . شایدم کلا مرده من هنوز داغم نمی فهمم ! هرچی که هست من خیلی بی حسم . هیچی نمیفهمم . هیچی حس نمیکنم . دقیقا از وقتی که دارم برا کنکور میخونم انگار همه ی احساسات و ایموشنم کلا از بین رفته ! نه ناراحتم نه خوشحال . نه عصبانیم نه افسرده . نه امیدوار نه شنگول ! هیچی هیچی ! هیچی رو درک نمیکنم . انگار هیچی تو دنیا مهم نیست . حتی همه ی کسایی که تو زندگیم برام عزیزترینان همیشه دوسشون داشتم .. الان هیچ حسی نسبت بهشون ندارم ! به خودمم ! عجیبه .خیلی عجیبه ! اونم از من عجیبه ! منی که ..! بیخیال !
فقط همه چی چرته ! این پستمم چرته !
اومدم ببینم چه خبره دیدم هیچی ..! میت میت ! روح روح !! میتونم ببینم ارواحو که هوهو کنان از این سر وبلاگ میرن اون سرش .
نمیتونم بگم دلم تنگ شده برات وبلاگ عزیزم ! چون واقعا اینطور نیست ! اصلا هیچ خاطره ای ندارم با این یکی که هیچ نوع وابستگی ای بهش داشته باشم و در یک کلام » وبلاگ خالیم که نیست دم به دیقه بخوام آپش کنم !!
به هرحال گفتم حالا هرجوری هست یه چیزی دربیارم بنویسم دیگه ! ولی حرفی نیست برای گفتن !
ولش .. پس همینطوری مینویسم و مینویسم تا اینکه حرفم بیاد !!
موبایل عزیزم ! موبایل خوشکلم که هیچ نوع وابستگی ای رو بهش احساس نمیکردم و حتی گاهی میشد دو شبانه روز پرت شده یه گوشه ی خونه بدون کوچک ترین توجهی از جانب من ! الان سه روزه که گم شده و هر سه روز شبا خوابشو میبینم ! هرلحظه به فکرشمو تازه تازه دارم یاد میگیرم که وابستگی یعنی چی !!
هرچیزی منو یادش میندازه . رنگ نارنجی لباس ملت منو یاد کناره های نارنجی خوشکلش میندازه و آهنگای مزخرف و خزعبلاتی که همون ملت گوش میدن منو یاد آهنگای قشنگ و هوشبری میندازه که هرکدومشونو با هزار نوع عشق دانلود کرده بودمو یه راست ریخته بودم رو گوشی ! آهنگایی که حتی تو کامپیوترم نداشتمشون ..!
قیافه های ملتو که میبینم یاد سرعت بالای بروزرش میفتم که هیچ گوشی ای عرما یه همچین بروزری نداشته !
وای فایش چقدر کارمو راحت کرده بود ! وااااای خدااااا ! گوشی جونم کجایی ؟؟ ای کاش حداقل میفهمیدم کجایی ! حتی نمیدونم الان یه جایی توخونه با باتری خالی افتادی یا اینکه تو تاکسی از جیبم کلتو آوردی بیرون کنجکاوی و افتادی زمین و الان دست یه آدم ناکس دیگه ای ... !! هاییی گوشی عزیزم ! ای همراه من در همه ی لحظات من ! ای جرات بده به من هنگام احاطه شدن از سوی مردم وحشتناک خیابون ! ای اسباب بازی عزیز من هنگام خسته شدن از صدای یکنواخت اساتید مجرب کنکور !
هم اکنون است که میفهمم آه ! من بی تو هیچم و پوچم و طفلکی !! آی لاو یو !!!
چه چرت !! اصلا از این پستم خوشم نیومد !! خیلی مزخرف بود ولی حال ندارم بیشتر بهتر بنویسم !
نمیدونم چرا ولی هیچی ازون قلمم نمونده ! نه توی دفتر هرچه میخواد دل تنگم بخواد نه توی شیر و میشم قلمم جوهر دار میشه !! نمیدونم شاید مخم هنگیده ! شایدم دیگه بد سکتور شده مخم مثل هارد لپ تاپم . شایدم کلا مرده من هنوز داغم نمی فهمم ! هرچی که هست من خیلی بی حسم . هیچی نمیفهمم . هیچی حس نمیکنم . دقیقا از وقتی که دارم برا کنکور میخونم انگار همه ی احساسات و ایموشنم کلا از بین رفته ! نه ناراحتم نه خوشحال . نه عصبانیم نه افسرده . نه امیدوار نه شنگول ! هیچی هیچی ! هیچی رو درک نمیکنم . انگار هیچی تو دنیا مهم نیست . حتی همه ی کسایی که تو زندگیم برام عزیزترینان همیشه دوسشون داشتم .. الان هیچ حسی نسبت بهشون ندارم ! به خودمم ! عجیبه .خیلی عجیبه ! اونم از من عجیبه ! منی که ..! بیخیال !
فقط همه چی چرته ! این پستمم چرته !
۹۱/۱۰/۳۰